این
ر و ز مذکرند
و من
حبسم
در زندان بی میله
و این روزها
با من کاری ندارند
وقتی عقربه ها
هم جنس بازند
ساعت
ناله ای ندارد
زن با زن
مرد با مرد
از دید ماشین های سبز
جرمی نیست
اما من
با روزهای مذکر
در
حبسم
لاشه های پراکنده ی روسپی های سرزمین من.
صورت های سوخته ی ناشناس
و دوره ی جنینی...
می فروشند؟
نه!
آنها حراج فصل های نا متعارف عفونت های خانگی اند.
در پلاستیک های مجزای زرد و سیاه...
سلامم را آرام
باز
کن!
در کاغذ گرانبهایی
از پاپیروس نامه های فرعون پیچیده ام اش...
ـ که چی؟
روایت من با تو
کلامیست پیچیده
نه در کاغذ
در واکنش های مغزی نیم پخته
که تاریخ انقضایش گذشته
-که چی؟
این روزها
به گل
نشسته اند
مرا!
رکودی سخت
می دانی؟آخرین واژه هایم را
دورانی پیش نوشته ام و
به تو داده ام
این روزها
وقتی
مریم هم
مقدس نیست
بگذار کمی منحرف بنویسم
من
که گاهی هنوز
یواشکی به روایت
تیغ با پوست ?? ساله ام می اندیشم
من
که هنوز گاهی
به روایت کلومپرامین
در خواب های ?? ساعته ام می اندیشم
بی خیال آرمین عزیز!
من تجربه های سختی
از یبوست سرنوشتم دارم
و تو می خواهی بالا نیاورم؟!
آخ...برادر من
می ترسم
که تو
ساده بمیری
و من
را نشناسانی.....
ـ به کی؟
به آنها که مرا می شناسند الاغ عزیزمن!
فریاد می زنم
می زنی
گریه می کنم
می کنی
بی تاب می شوم
خسته می شوی
یک بوسه
از کف دست عصبانی من
بر گونه ی داغ خشن تو
و آغاز یک معاشقه به سبک دشنام
گاهی
به آخر خط که می رسم
می رسی
رویای من را می دزدی
دست /گیرم می کنی
و میان دیوارها
و روی تخت
و روی من
بازی را تمام می کنی
می کنم
ادامه می دهی
می دهم...
آسمان را از دوباره خلق می کنم:
صورتی با حاشیه های خفیفی از لبخند
زمین را نیز:
مثل یک پیراهن مردانه ی چهار خانه با خطوط آبی و سبز و قهوه ای
جهان را
از نو
نام می گذارم
و خود نیز
در آخرین لبخند ژوکوند دچار تناسخ میشوم.
به پیلار خوبم
بهار با لباس گران قیمتی که
از مزون طبیعت بر تن کرده
و با اداهای خاص یک مدل بر روی صحنه
آرام آرام و شاید گاه با یک نیم چرخ تند
به سوی من می آید
و من در جایگاه طراحان مد
خدا را بر صحنه می بینم که برایش دست می زنند
این لباس ها بر تن کدام آدم ها زیبا ترند؟
بهار ?? همه ی شما مبارک
سال تازه برهنه است ...
اندامش شهوانی تر از رقص های برهنه ی روسپی و
حزنش
ضجه های یک زن بیوه در کشاکش داد و ستدی برای زنده ماندن...
سال نو همان سالهای کهنه است که
فریب کارانه خود را
در نام یک حیوان غالب می کند
و تو
بی آنکه از زمین مساحت خورشید را بپرسی
باور می کنی چرخشش را
دوست من
زمین سال هاست
که تو را بازی دادی
او تنها دنبال بهانه ایست
که کسی را از رو به زیر خود برد
این قانون رابطه ی جنسی زمین با آدم هاست
به چه بهانهای بهتر از چرخش به دور خورشید
خواب یک خداحافظ را
صدایت می دید
و زبانت رد میشد
از امتحان گفتن
و سالها
و ماه ها
در تدارک یک حرف آخر
رابطه طرفی نداشت
هرچند دیر می شود برای ماندن
بی خداحافظ
به رفتن ادامه دادی
و خواب یک بی من را می بیند
امروز
چشم هایت!
در دیار دخترکان خسته
و پادشاهی از ملکه گسسته
مردمان شمشیر در دل و نوش بر لبان
خستگان ظلم و کشتار جهان
امشب با پادشاه می نشینم
میان قصه ی یعقوب و راحیل
و میان آنچه که از تو پنهان است و به نور آشکار
(من یک یهودیم)
و داستان را می رقصند هر یک در زاویه ی خود
امشب با پادشاه خوابیدم
و فردا
من ملکه استر هستم
و میان لب های خشایار شا و استر
ملتی
قومی
دینی
از جنگ در امان ماند
-امروز روز ساکتیه
-اما اتفاقای بزرگی افتاده
-برای یه باکتری که روی یه کیبرد زندگی می کنه چه فرقی داره کی برد ماله کی باشه
-بیلی یا من!