سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هنگامی که نزد آموزگار یا در مجلس های دانش نشستید، نزدیک هم شوید و برخی پشت برخی دیگربنشیند . مانند دوران جاهلیت پراکنده منشینید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بهار 1386 - بهترین شمایید !
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
: جستجو
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 1
  • بازدید دیروز: 1
  • مجموع بازدیدها: 54583
    » درباره من
    بهار 1386 - بهترین شمایید !
    امین

    » پیوندهای روزانه
    عکس دخترای ناز خارجی [642]
    بهترین لینک ها برای ایرانیان [159]
    مدیســــــــــــــــــــــــا [112]
    All In Oneَ [69]
    عطر یاد تو [157]
    [آرشیو(5)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو مطالب
    بهار 1386
    پاییز 1385
    تابستان 1385

    » لوگوی وبلاگ


    » لوگوی لینک دوستان


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »»

    روز اول پیش خود گفتم
    دیگرش هرگز نخواهم دید
    روز دوم باز میگفتم
    لیک با اندوه و با تردید

    روز سوم هم گذشت اما
    بر سر پیمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا میکشت
    باز زندانبان خود بودم

    آن من دیوانه عاصی
    در درونم های هو می کرد
    مشت بر دیوارها میکوفت
    روزنی را جستجو می کرد

    در درونم راه میپیمود
    همچو روحی در شبستانی
     بر درونم سایه می افکند
    همچو ابری بر بیابانی

     می شنیدم نیمه شب در خواب
    هایهای گریه هایش را
    در صدایم گوش میکردم
    درد سیال صدایش را

    شرمگین می خواندمش بر خویش
     از چه رو بیهوده گریانی
    در میان گریه می نالید
    دوستش دارم نمی دانی

     بانگ او آن بانگ لرزان بود
    کز جهانی دور بر میخاست
    لیک درمن تا که می پیچید
    مرده ای از گور بر می خاست

    مرده ای کز پیکرش می ریخت
    عطر شور انگیز شب بوها
     قلب من در سینه می لرزید
    مثل قلب بچه آهو ها

    در سیاهی پیش می آمد
    جسمش از ذرات ظلمت بود
    چون به من نزدیکتر میشد
    ورطه تاریک لذت بود

    می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویاها
    زورق اندیشه ام آرام
    می گذشت از مرز دنیا ها

    باز تصویری غبار آلود
    زان شب کوچک  ‚ شب میعاد
    زان اطاق سکت سرشار
    از سعادت های بی بنیاد

     در سیاهی دستهای من
    می شکفت از حس دستانش
    شکل سرگردانی من بود
    بوی غم می داد چشمانش

    ریشه هامان در سیاهی ها
    قلب هامان میوه های نور
    یکدیگر را سیر میکردیم
    با بهار باغهای دور

     می نشستم خسته در بستر
    خیره در چشمان رویا ها
    زورق اندیشه ام آرام
    میگذشت از مرز دنیا ها

     روزها رفتند و من دیگر
    خود نمیدانم کدامینم
    آن مغرور سر سخت مغرورم
    یا من مغلوب دیرینم ؟

    بگذرم گر از سر پیمان
    میکشد این غم دگر بارم
    می نشینم شاید او اید
    عاقبت روزی به دیدارم

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »» اگر میدانی دراین جهان کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت تغییر میکندوصدای قلبت آبرویت را به

     تاراج میبرد،مهم نیست که او مال تو باشد،مهم این است که فقط باشد:زندگی کند،واز زندگی لذت ببرد

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »»

     این هم آخرین مطلبیه که مینویسم:

    ((رنج تنهائی بهتر از گدائی محبت است))

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »»

    پس از آن غروب رفتن
    اولین طلوع من باش
    من رسیدم رو به آخر
    تو بیا شروع من باش

    شب رو از قصه جدا کن
    چکه کن رو باور من
    خط بکش رو جای پای
    گریه های آخر من

    اسمت رو ببخش به لبهام
    بی تو خالی نفسهام
    خط بکش رو باور من
    زیر سایبون دستام

    خواب سبز رازقی باش
    عاشق همیشگی باش
    خسته ام از تلخی شب
    تو طلوع زندگیم باش

    پس از آن غروب رفتن
    اولین طلوع من باش
    من رسیدم رو به آخر
    تو بیا شروع من باش

    شب رو از قصه جدا کن
    چکه کن رو باور من
    خط بکش رو جای پای
    گریه های آخر من

    من پر از حرفه سکوتم
    خالیم رو به سقوطم
    بی تو و آبی عشقت
    تشنه ام کویر لوتم

    نمی خوام آشفته باشم
    آرزوی خفته باشم
    تو نزار آخر قصه
    حرفم رو نگفته باشم

    س از آن غروب رفتن
    اولین طلوع من باش
    من رسیدم رو به آخر
    تو بیا شروع من باش

    شب رو از فصه جدا کن
    چکه کن رو باور من
    خط بکش رو جای پای
    گریه های آخر من



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »»

     

    میدونی .طاقت جدایی رو ندارم
    با تو من مثل صد تا بهارم

    می خوام که نری تو از کنارم
    ازت زیاد خاطره دارم

    می خوام اسمت رو من نفس بزارم
    از تو بگم در سایه سارم

    هر جا بری من دوست میدارم
    از عاشقای این دیارم

    به یاده شبای زیر بارون
    که خیس میشدتموم سر و پاهامون

    شبها همش من خاب تو رو میدیدم
    بین هفت آسمون  رو زمینم

    میدونی .طاقت جدایی رو ندارم
    با تو من مثل صد تا بهارم

    می خوام که نری تو از کنارم
    ازت زیاد خاطره دارم

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »» ارسال کننده مطلب : غزاله

     می روی با اشک حسرت دیده ام را تر کنی


    می روی تا با نبودن عشق را پرپر کنی


    آن همه گفتی نگاهم با نگاهت زنده است



    من نباشم می توانی روزها را سر کنی ؟


    در نبودت گریه کردم آینه احساس کرد


    آینه شو گریه ام را حس کنی باور کنی


    سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی


    عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی


    بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره


    کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی

    ****************

     علاقه و محبت شدیدی که سابقا نسبت به تو ابراز می کردم
    دروغ بود بی احساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
    روز به روز بیشتر می شد هر چه بیشتر تو را می شناسم
    به دو رویی تو پی میبرم
    این احساس در قلب من جای میگیرد که بالاخره باید
    از هم جدا شویم و به هیچ وجه حاضر نیستم که
    با تو دوست باشم اگر چه دوستی ما چون گلهای بهاری کوتاه بود
    ولی من در همین مدت کوتاه توانستم به طبیعت فرومایه و هوسهای زشت تو پی ببرم
    بسیاری از اخلاق و صفات تو برایم روشن شد و مطمئن هستم
    که این اخلاق وطبع تند خویی تو بالاخره تو را بد بخت خواهد کرد
    اگر دوستی ما ادامه یابد
    با پشیمانی خواهم گریست و اگر چه آشنایی ما پایانش جدایی بود ولی جدا از هم
    خوشبخت خواهیم شد و حالا لازم اسن که بگویم
    این حرفهای مرا هرگز فراموش نکن و مطمئن باش که
    این نامه را سرسری نمی نویسم وچقدر ناراحت کننده است که اگر
    باز هم بخواهی در صدد دوستی با من باشی بنابراین از تو میخواهم
    جواب نامه ام را ندهی چون نامه تو سراسر
    دروغ و تظاهر بوده و خالی از
    محبت است و من تصمیم گرفته ام که برای همیشه
    تو و یادگاری های تو را فراموش کنم چون دیگر به هیچ وجه نمی توانم
    خود را راضی کنم که دوستت داشته باشم ..........

    حالا اگر می خواهی علاقه و محبت واقعی من را نسبت به خودت پی ببری
    این نامه را یک خط در میان بخوان

    ****************

     اونی که می خوام من

    نه ستارست نه فرشته


    اخه من دیگه می دونم

    دوره این حرفا گذشته


    مثل شیرین و نمی خوام

    که دروغ باشه تو کارش


    عشق فرهاد و ببینه

    ولی خسرو بشه یارش


    مثل لیلا رو نمی خوام

    واسه مجنون ناز بیاره


    بشکنه چینیش و اما

    اخرش تنهاش بزاره


    عشق و رو هوس نمی خوام

    که فقط یه لحظه باشه


    از پی عشق زلیخا

    پشت یوسف پاره باشه


    نمی خوام از پشت ابرا

    یه فرشته باشه یارم


    که اگه یه وقت بخوامش

    نتونه بیاد سراقم


    مثل حوا رو نمی خوام

    که تو عشقش حیله باشه


    که ادم با خوردن سیب

    از خدا شرمنده باشه


    نمی خوام که همدم من

    توی عشقش کم بیاره


    من براش دیوونه باشم

    اون بگه دوسم نداره


    اونی که می خوام من

    نه ستارست نه فرشته


    یکی هست مثل خودم

    ولی اون اخر عشق

    ********************

     روزی بود،که تو یارم بودی تکیه گاهم بودی

    مثل یک پروانه تو به دورم بودی دستهایم را می فشردی

    چشمانت را تو به من می دادی و من هم ،

    چون شمعی، می سوختم از رنگ چشمانت

    این فکر که تنهایم می گذاری،عاقبت دیوانه ام کرد

    تو رهایم کردی و من بخت سیاه رو به پوچی ، سفر

    روزهای شاد ، پایان یافت

    و دلِ پریشان من نغمه غم را سر داد

    و دوباره ، زندگی تاریک شد

    شاید این بخت من است که در این تاریکی لحظه ها را سر کنم

    زندگی تارم را بی تو از بر کنم بی تو من تنهایم

    ای گل زیبایم بی تو من از پوچم

    نا رفیق خوب

    از طرف غزاله برای دوست پسر بی معرفتش پویان 



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »»

    به کجا می روی ؟؟؟؟

    صبر کن!

                صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

                                                            

                                        یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

     

    ای کبوتر به کجا، قدر دگر صبر بکن

     

                                          آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

     

    یک نفر حسرت لبخند تورا می بارد

     
                                      صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

     

    خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد

                             

                            باش ای نازنین!!!!!! باش ای مهربان!!!!!!

     

                             خواب تو تعبیر شود بعد برو.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »»

    لحظه های دلتنگیم را می سرایم
     
    لحظه های با تو بودن در عین بی تو بودن
     
    لحظه های جاوید ذهنم را می گویم
     
    لحظه ها یی که یاد تو میهمان دل شکسته ام است
     
    دلی که روزی هزار بار می شکند
     
    از دوری از فراق از انتظار
     
    می دانی چه می گویم  تنها تو می دانی
     
    می دانی دل شکسته را مرهم بودن یعنی چه
     
    می دانی تکرار واژه غریب بی تو بودن یعنی چه
     
    می دانی زخم خورده از دنیای ویران بودن یعنی چه
     
    می دانی بین آشنا بیگانه بودن یعنی چه
     
    تو می دانی و تنها تو می دانی



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »» اشعاری از مینا توکلی

    تو میدونی نفس من بی تو خوشبختی سرابه
    بی تو نقشه های قلبم همگی نقش بر آبه

    دستای مردونتو باز بذار رو سرم بمونه
    عزیزم خدا میدونه زندگیم بی تو خرابه

    دیگه حرمتی نمونده واسه ی قلبای عاشق
    بی تو روزام بی تو شبهام همگی رنگ حبابه

    تو بمون که بی تو تنها و غریب و بیکسم من
    نگو رویای قشنگ بودنت فقط یه خوابه

    مینا توکلی

    تو سکوت غصه هام بازم ترانه میخونم
    به یاد روزای با تو عاشقانه میخونم

    پشت این حصار غربت مرگ من چه بیصدا شد
    چشای بارونی تنها سهم من از عشق ما شد

    میدونم که دلربایی ولی حالا بیصدایی
    میدونی که زنده میشم دوباره اگر بیایی

    میدونی دوست دارم من میدونم دوستم داری تو
    من نصیب تو نمیشم ای خداااااا باید بری تو

    دل من خیلی کوچیکه که توی اون جا بگیری
    عزیزم خدا نگهدار نمیخوام دردو ببینی

    مینا توکلی

    صدای هق هق من باز در هوا پیچید
    که تکیه گاه نفسهای من کجا رفته است؟

    تو را به عشق قسم لحظه ای بمان با من
    تمام دلخوشی من به نا کجا رفته است

    مینا توکلی

    تو یه معنای قشنگی واسه خندیدن چشمام
    تو یه بارون توی صحرا که میباری به غزلهام

    نگو که میخوای بری تو دل من راضی نمیشه
    ای بهانه نوشتن تو بمون تا به همیشه

    ته چشمای قشنگت تا خدا ستاره داره
    هدیه رفتن تو اینه یه قلب پاره پاره

    پولک ناز تنت رو دست کی میخوای بدی تو
    به خدا دلم میگیره وقتی که بخوای بری تو

    توی بن بست سکوتت چی بگم که لال لالم
    دلربای نازنینم بی تو من شکسته بالم

    مینا توکلی

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 11:0 عصر )
    »» ضعف

    *نمی دونم تا حالا از روی ضعف جسمانی  برای چند دقیقه از حال رفته باشید و از روی عرق سردی که روی صورتتان می نشیند بیدار شده باشید.من در عرض کمتر از دوازده ساعت دوبار برایم این اتفاق افتاد.این دو اتفاق واقعا خیلی ملس بود،شیرینی که همراه با ترس همراه بود.اولش چشمام کمی قیلی ویلی رفت بعدش کاملا سیاه شد و آن وقت سقوط آزاد.هنگامی که چشمام را باز کردم از سقوط چیزی یادم نیومد.ولی زیباترین قسمت ماجرا هنگامی که چشمان خود را باز کردم.برای یک مدت خیلی کوتاه اصلا هیچی یادم نمی یاد و آرام آرام از رنگ دیوار متوجه شدم که کجا هستم .به هر حال تجربه خوبی بود.

     

    *دهه فجر هم رسید و دوباره کلیپ های که از دانشگاه ها نشان می دهند.می گم زمان شاه دختر توی دانشگاه نبوده یا دوستان

    تدوینگر دوست ندارند نشان دهند؟

     

    *اینکه کمی دیر نوشتم دو دلیل داشت:یکی بیماری سختی که گرفتم و دومیش اینکه دوست عزیزم حسین قرار بود مطلبی در مورد عزاداری برایم بفرسته که بزارم تو وبلاگ که هنوز برام نفرستاده.

     

    *پی نوشت:دو بیت از شوریده

    هر چه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من         هر چه بری ببر مبر سنگدلی به کار من

    هرچه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر       هرچه دری بدر مدر پرده اعتبار من

     



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( شنبه 86/1/18 :: ساعت 4:7 صبح )
       1   2   3   4   5   >>   >