در دیار دخترکان خسته
و پادشاهی از ملکه گسسته
مردمان شمشیر در دل و نوش بر لبان
خستگان ظلم و کشتار جهان
امشب با پادشاه می نشینم
میان قصه ی یعقوب و راحیل
و میان آنچه که از تو پنهان است و به نور آشکار
(من یک یهودیم)
و داستان را می رقصند هر یک در زاویه ی خود
امشب با پادشاه خوابیدم
و فردا
من ملکه استر هستم
و میان لب های خشایار شا و استر
ملتی
قومی
دینی
از جنگ در امان ماند