سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند سبحان، سه چیز را دوست می دارد :به جا آوردن حقوقش، فروتنی برای خلقش، و نیکوکاری به بندگانش . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بهار 1386 - بهترین شمایید !
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
: جستجو
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 18
  • بازدید دیروز: 15
  • مجموع بازدیدها: 54820
    » درباره من
    بهار 1386 - بهترین شمایید !
    امین

    » پیوندهای روزانه
    عکس دخترای ناز خارجی [642]
    بهترین لینک ها برای ایرانیان [159]
    مدیســــــــــــــــــــــــا [112]
    All In Oneَ [69]
    عطر یاد تو [157]
    [آرشیو(5)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو مطالب
    بهار 1386
    پاییز 1385
    تابستان 1385

    » لوگوی وبلاگ


    » لوگوی لینک دوستان


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» سیتم تعادل زانتیا و عکس سیستم صوتی

     امروزقصد دارم به یکی از مزیت های  خودروی زانتیا اشاره کنم اونم چیزی نیست جز سیستم تعادل این خودرو.

     

    سیستم تعادل زانتیا و مزایای آن

     

    حتما تا به حال یکی از موارد زیر را دیده اید؛

     

     تبلیغ زانتیا در تلویزیون که بر روی  ?  چرخ حرکت می کند.

    زانتیایی که در کنار خیابان با ارتفاعی پایین تر یا بالاتر از حد معمول پارک شده است.

    دکمه ای در کنار ترمز دستی زانتیا که قابلیت پایین و بالا بردن ارتفاع خودرو را دارد.

    خوب شاید فکر کنید که این خودرو فقط قابلیت بالا و پایین رفتن به صورت دستی و بوسیله دکمه مربوطه را دارد، اما چنین نیست ، این خودرو برای حفظ تعادل، قابلیت بالا و پایین بردن اتاق خودرو بر روی هر یک از چرخها به وسیله کمک فنرهای هیدرولیکی را در مواجه با موارد زیر، داراست.

     

    ادامه در ادامه مطلب...

     برای دیدن عکسهایی ازسیستم های صوتی زانتیا کلیک کنید...

    http://i3.tinypic.com/446vj4h.jpg

    http://i10.tinypic.com/4be0isj.jpg



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» معرفی ترمز ESP

    ESPترمزی با 4 پدال،برای ایمنی بیشتر

    این سیستم در سال 1996 به بازار عرضه گردید.وتنها 20% از رانندگان با آن آشنایی دارند.

    وجود این سیستم ایمنی فراوانی را برای اتومبیل فراهم میکند.همانطوری که هر راننده با کلماتی مانند کیسه هوا و کمربند ایمنی آشنایی رد مورد این سیستم هم باید اطلاعات داشته باشد.

    قبل از اینکه این سیستم را برای شما توضیح بدم لازم میدونم 2 واژه اساسی را تعریف کنیم.



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» عکسی فوق العاده زیبا از یک PERSHIA تقدیم به دوست عزیزم ،یارم،همکارم DEVILHEELL

    http://devilhell.blogfa.com

    http://hack-book.blogfa.com

    برای دریافت این عکس کلیک کنید:  http://i13.tinypic.com/4hswxh3.jpg 



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» عکسهایی فوق العاده زیبا از LEXUS.LFA مطمئن باشید از دیدن این عکسها حیرت خواهید کرد:

    http://i14.tinypic.com/339k9bm.jpg

    http://i5.tinypic.com/3z7ip75.jpg



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» عکسها و پوستر هایی زیبا از BMW ?لینک هر لینک یک عکس فوق العاده زیبا...

    http://i12.tinypic.com/3507wgz.jpg

    http://i10.tinypic.com/29m1wyv.jpg

    http://i13.tinypic.com/2qinuau.jpg



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» یک عکس زیبا از peugeot 908

    http://i5.tinypic.com/2rnimp2.jpg



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» طرح ابتدایی خودروی ferrari p45 bypinin farina21 برای دیدن این طرح زیبا اینجا کلیک کنید...  http://i3.tinypic.com/2a9s9lh.jpg 

    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 12:52 صبح )
    »» کسب درآمـــــــــــــــد از اینترنت

    یک سایت ایرانی بسیار عالی برای کسب درامد از اینترنت

    برای ورود به سایت روی تصویر زیر کلیک کنید :

    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( شنبه 86/1/11 :: ساعت 11:51 عصر )
    »» یک روز  


    روبروی آینه موهای قهوه ای رنگ اش را شانه می زد و به چند تار موی سفید که به تازگی در شقیقه اش پیدا کرده بود نمی نگریست. با یک حرکت دست موها را که تا پشت گردنش می آمد پیچاند و با گیره ای مشکی بالای سرش محکم کرد .لوازم آرایش را که کنار دستش پراکنده شده بود جمع کرد و داخل کیف کوچک سبز رنگی ریخت . از روی کتاب های پراکنده کف اتاق روی سرامیک با نک پا گذشت و به سمت چوب لباسی رفت . حوله حمام را از تنش در آورد و به آن آویخت شلوار جین و بلوز آستین کوتاهی برداشت و از فاصله چند قدمی روی تخت انداخت و به طرف آیینه برگشت .برهنه بود . دستهایش را مقابل آیینه از دو طرف گشود و جمع کرد و خودش را در بغل گرفت . چشم هایش را بست و گشود . به سمت قفسه لباس رفت . آنرا بیرون کشید چند تکه لباس دیگر برداشت و شروع به پوشیدن کرد . تختخواب را مرتب کرد . گوشی تلفن همراهش را برداشت و داخل کیف دستی اش را نگاه کرد .کلید خانه و سوییچ را برداشته بود .مابقی هم خیلی مهم نیست. کتاب ها را هم شب جمع می کنم و در آیینه به خود نگاه کرد و به تصویر آنسوی لبخند زد .
    ناگهان چیزی را به خاطر آورد .انگار خوابی دیده بود .چه خوابی ؟ در برابر آیینه پرسید چه خوابی دیده بودم ؟ یادم نمی آید فقط...انگار در جستجو بودم .در جستجوی چه ؟کسی یا چیزی. ابرو هایش را در هم کشید . مهم بود و یک حس عجیب ...به تصویر خودش در آینه خیره ماند و بعد سرش را از راست به چپ تکان داد . دیر می شود . به آشپزخانه رفت لیوانی شیر ریخت . به ساعت نگاه کرد . دیر شد. امیدوارم ترافیک امروز روان باشد. با این ترتیب حتما بدنبال جای پارک بودم!لبخند کمرنگی روی لبهایش نشست و به سرعت محو شد. نه مهم تر از اینها بود . لیوان را شست . دستهایش را با حوله ای که در آشپزخانه آویزان بود خشک کرد و به سمت در رفت . مسواک نزدم . برگشت . دندانهایش را شست و رفت .
    رانندگی می کرد اما ذهنش را آزاد گذاشته بود شاید رویای دیشب را پیدا کند . گاه کلمه هایی بر زبانش می آمد و در میان صدای ترانه ای که از ضبط ماشین پخش می شد ، گم می شد. پشت اولین چراغ قرمز تصاویر برایش جان گرفت.جایی بود ، من بودم که می گشتم .اما کجا؟ نمی دانم ! جای آشنایی نبود ! مثل یک ساختمان بزرگ بود و پر از اتاق ... اتاق به اتاق می گشتم و درها ...درهای زیادی که باز می کردم و پشت سرم می بستم در هایی که به اتاق مجاور باز می شد چقدر در بود و آدم ! آدم هایی که سر راهم بودند نشسته یا ایستاده ... و من باید از آنها عبور می کردم حتی بعضی هاشان را می شناختم اما انگار که نمی شناختم ...در ها چقدر زیاد بود ، درهایی که باید باز می شد و بسته می شد . و فکر می کردی پشت هر دری آنچه در جستجویش هستی یافت می شود .آنرا به این امید می گشودی اما نبود.و با شتاب می بستی و به سمت در دیگری می رفتی .در جستجوی چیزی بودم .
    ترافیک روان شده بود. آرنج دست چپ اش را لبه پنجره گذاشت و آنرا تکیه گاه سرش کرد و با دست راست فرمان ماشین را گرفت . نگاهش میان مسیر روبرو و آیینه وسط می گذشت . با فاصله ای معین از ماشین جلویی می راند . چقدر خوبه اگر ترافیک همیشه اینطوری باشه ...ناگهان ماشینی از سمت راست ماشین او سبقت گرفت . اصلا ندیده بودش . از کجا آمد ؟ پایش را روی پدال گاز برداشت تا از سرعت ماشین بکاهد . اما قبل از آنکه پایش به پدال ترمز برسد. درست نفهمید چه اتفاقی افتاد .شاید ضربه ای بود به جلوی ماشین . حتی نتوانست پایش را روی پدال ترمز جفت کند . چشم هایش را بست و خودش را درون صندلی فرو برد و وحشتزده ضربه های ناشی از برخورد ماشین به بلوک بتونی وسط اتوبان و معلق های پیاپی را پذیرا شد.
    تصادف تا چند ساعت عبور مرور را مختل کرده بود. اما برای او درهای زیادی بود که باید باز می کرد و می بست و اتاق هایی که می گشت .ساختمان بزرگی بود . پر از اتاق هایی که به هم راه داشتند و هر اتاق برای ورود و یا خروج درهای زیادی داشت . و آدم هایی که سرگردان می گشتند یا از جستجو دست کشیده بودند .


    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( شنبه 86/1/11 :: ساعت 3:19 صبح )
    »» شعر من

    زمانش رسید

    آرامش

    ابدیست

    دستهایم در آغوش خواهند کشید

    نهال های لرزان و هراسانی  بودند

    زیبا خواهند شد

    و  خواهند دید ...

    زمانش رسید

    پیش از این  مشت هایم را از بذر گلهای وحشی  پر می کنم

    می دانم ...می دانم مادر زمین مرا تنگ در آغوش خواهد فشرد

    آنچنان که  تنهایی از پیکر ام رخت بربندد

    و  در اعماق گم شود

    دستهایم خواهند رویید

    و سر انگشتانم از دهان غنچه با تو سخن خواهند گفت

    اندکی

    تا پایان فصل زایش

    زیبا خواهند بود

    و تکرار خواهند شد

    و دوباره خواهند رویید

    زمانش رسید

    پیش از این

    تمام تنهایی ام را در آغوش باد مویه کردم

    باد دیوانه...

    باد  سرگردان

    پیچید

    تا برهوت

    تا دریا

    تا  کوه

    تا بیکرانه

    آواره شد

    زمان چه  بران فرود می آید

    دیگر گذشته بود

    که من

    رویاهایم را  از ته چیدم

    که هرز می رفتند

    و گیسوانم را

     که در حسرت نوازش دستهای تو بودند

    جز سیاهی رنگ دیگری نبود

    شب ها در ساعت معلوم

    زباله ها را

    می روبند

    و ستاره های سرگردان

    روزی در کشش یک جاذبه

    نابود می شوند

     

    زمانش رسید

    آرامش ابدی است

    و من دوباره خواهم رویید

    وسرانگشتانم

    از دهان غنچه  با تو سخن خواهند گفت

    در فصل رویش

    غنچه ها را ببوس

    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( شنبه 86/1/11 :: ساعت 3:19 صبح )
    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >