از لحن سرد انتظار
به تو ، شکایت می کنم.
من
پشت روز های دوری و فراق
قطره قطره می چکم و به دوری ات ، عادت می کنم.
سرفراز
مغرور و سرمست
در دشت لحظه ها ایستاده ای
و من
از پشت ثانیه ها
به فصل گریه پناه می برم.
چه مظلومانه دل تنگ می شوم.
چه صبورانه دل تنگ می شوی.
بغض ،
تنها همخانه این روزهای ما
دوباره شکسته میشود.
صدای هق هق و گریه
نبودنت ، چرا؟
دوباره شِکوه
دلم ، در این گیرودار ، بیشتر دل بسته می شود.
شوق خواندن سطر سطر جای دستان ات ،
ذوق کودکانه باز کردن جعبه های رنگی ،
صبح و شنیدن آهنگ "دوست دارمت" ،
این ها ،
دارایی منست.
برای آمدنت که هیچ
برای بدرقه ات
آری ! رنگین کمان ، می میرد...