چشمانم را با استخوان پوسیده اعتماد نگه داشته ام
پاسبان شبهای یلدا برایم دست تکان می دهد
من با انرژی او از چاله ها می پرم
تا پرواز را بیازمایم
نگران فرود بر کویر بی بهارخویشم