آنکه در دانشش اختلاف و دوگانگینباشد . [امام باقر علیه السلام ـ در بیان معنای راسخان در دانش ـ]
اینجا همه چیزش یک جور دیگر است ... - بهترین شمایید !
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
: جستجو
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 6
  • بازدید دیروز: 82
  • مجموع بازدیدها: 55799
    » درباره من
    اینجا همه چیزش یک جور دیگر است ... - بهترین شمایید !
    امین

    » پیوندهای روزانه
    عکس دخترای ناز خارجی [642]
    بهترین لینک ها برای ایرانیان [159]
    مدیســــــــــــــــــــــــا [112]
    All In Oneَ [69]
    عطر یاد تو [157]
    [آرشیو(5)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو مطالب
    بهار 1386
    پاییز 1385
    تابستان 1385

    » لوگوی وبلاگ


    » لوگوی لینک دوستان


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» اینجا همه چیزش یک جور دیگر است ...

    پنجره را که باز می کنم , نور خورشید ,
    که مدتی خودش را به شیشه مات پنجره چسبانیده بود ,
    نرم و سبک رها می شوددر آغوشم
    گرم و ساده , صمیمی و بی ادعا
    چند لحظه خودم را می سپارم به دستان نوازشگرش
    با سرانگشتان مهربانی که دارد
    دانه دانه سلولهای پوست تنم را از خواب شبانه بیدار می کند
    نفس عمیق , کشیده میشود در ریه هایم
    دستهایم را باز می کنم و تنم را مثل گربه های رانده شده از کنار شومینه , کش می آِورم
    بوی عطر یاس های لوند توی کوچه , فضای اتاق را لبریز از شعر و ترانه می کند
    یک صبح تازه , یک تولد دوباره , یک زندگی جدید
    هر صبح , آغاز یک زندگیست , آغاز یک تغییر و شروع یک هیجان
    اینجا همه چیز یک جور دیگر است
    صبحانه یک تکه پنیر با نان برشته و چند برگ ریحان تازه
    و یک لیوان چای داغ و چند دانه کشمش,
    اینجا کسی صبحانه تخم مرغ نمی خورد ,
    تمام تخم مرغ ها , زیر بال و پر گرم مرغ های مادر , جوجه های زرد و کوچکی می شوند که صدای جیک جیکشان
    طراوت زندگی را لابه لای بوی نان گرم , در فضای خانه های پر از پنجره , می پراکند
    در اینجا , تماشای جوجه هایی که مثل دانه های تسبیح , به دنبال مادری مهربان , از این سو به آن سو می دوند , خیلی خوشمزه تر از طعم یک دانه تخم مرغ عسلیست ,
    اینجا , مردم تنشان بوی عطر می دهد
    آقای همسایه بوی عطر گل اقاقی می دهد و خانمش هم بوی نان تازه ,
    دخترشان بنفشه , بوی سیب می دهد و پسرشان امید , بوی شکوفه بادام
    اینجا تمام آدم ها تنشان بوی عطر می دهد
    آهر چقدر مهربانتر , خوشبوتر , و هرکسی از آن یکی دیگر , خوشبوتر
    اینجا آدم ها از ترس اینکه مبادا تنشان بوی بدی بگیرد , هیچوقت عصبانی و بدخلق , نمی شوند
    در کتابهای افسانه کتابخانه اینجا آمده است آدم های بدخلق و عصبانی بعد از مرگ تبدیل به سوسک های سیاه حمام های متروکه می شوند
    اینجا کسی توی خانه اش آینه ندارد
    آدم ها روبروی هم می ایستند و موهایشان را شانه می کنند و صمیمانه و گرم به هم لبخند می زنند
    بعضی از حسهای سیاه , هیچوقت از مسیر اینجا عبور هم نکرده اند
    حس هایی مثل : بدگمانی و دروغ و کینه ورزی
    اینجا کسی چتر ندارد
    هر روز ساعت هشت صبح و هشت شب باران می بارد
    مردم زیر باران با هم قرار می گذارند و چای داغ می خورند و در مورد کاشت گلهای توی باغچه و چیدن میوه های درخت حیاط با هم حرف می زنند
    اینجا , آدم ها لباسهای خیسشان را به جای بند های رخت دراز و بی قواره روی قوس رنگین کمان پهن می کنند و ظرف های غذایشان به جای بشقاب های چینی از جنس شیشه های شفاف است
    همه آدم ها تا ظهر سرگرم کارند , و بچه ها هر چقدر دلشان می خواهد , جیغ می کشند و می خندند
    گنجشک های اینجا بدون واهمه روی شانه مادربزگ های مهربان می نشینند و چند طره از گیسوان سفید آنها را که از زیر گیره مویشان در آمده با نوک کوچکشان لابه لای دسته موها پنهان می کنند
    اینجا آدم ها همه عاشقند , عاشق درخت و آسمان و رودخانه و هوای باران خورده
    عاشق دره های سبز و گلهای همیشه بهار , عاشق گوسفندهای سر به زیر و کاج های سربلند
    ظهر که می شود , بوی غذا , مثل نسیم بهاری , مشام هر کسی را تازه می کند و دست های خسته از کار , برای آغاز یک ضیافت , تن به آب سرد و زلال رودخانه می سپارند
    سر سفره های ناهار , در هر ظرفی , عشق زندگی و طراوت مهربانی , رنگ به رنگ و طعم به طعم , در کام آدم ها آب می گردد و صدای خنده , همیشه چاشنی این ضیافت بی نظیر می شود .
    اینجا هیچ دختری از خانه فرار نمی کند و هیچ پسری سیگار هم حتی , نمی کشد
    اینجا دخترها مسابقه بادبادک ها را دوست دارند و پسرها سر ساختن لانه برای گنجشکهای تنبل , مسابقه می گذارند
    اینجا هدیه یک شاخه گل , شروع یک زندگی تازه را نوید می دهد و سرخی گونه های یک دختر جوان , مهر رضایتش بر زندگی تازه است
    توی این شهر , کسی تلفن ندارد , تلویزیون و موبایل هم ندارد , اینجا آدم ها آنقدر به هم نزدیکند که هیچ وسیله سیم دار و بی سیمی نمی تواند آنها را از این که هست به هم نزدیک تر کند
    اینجا کسی واژه محبت و عشق را در موتور های جستجوگر اینترنت , جستجو نمی کند
    محبت , مثل رایحه ای در فضای آبی اینجا , گسترده است و عشق همان ضربان ملایم قلبهای آدم های اینجاست .
    بعد از ظهر , قرار همه آدم ها , کنار رودخانه زیر درخت بزرگ چنار است
    یک زیر انداز سبز و گسترده از چمن و یک آسمان سبز و آبی
    صدای آب , درمان استخوان درد مادربزرگ ها و پدربزرگهاست و پروانه ها , همبازی کودکان شاد و بازیگوشند
    دختران جوان اینجا , ماشین های آلبالویی رنگ ندارند
    آنها سوار بر اسبانی سفید در گستره لایتناهی دشت , صدای خنده شان را مثل دانه های گندم , در آسمان می پاشند
    و پسران قد کشیده , بر بلندای تپه هایی از شقایق وحشی , برای روزهای خوب آینده , نقشه می کشند
    پدران , روی کاغذ های سفید و خط دار , برای مادران نامه عاشقانه می نویسند و مادران روی کاغذ های سفید بی خط , پرتره لبخند پدران را نقش می زنند
    اینجا همه چیزش جور دیگریست
    شب , همیشه مهتابست
    ستاره ها , دانه های مروارید دریای شب های اینجاست
    درون هر خانه یک شمع روشن است تا صبح
    شبهها کسی پای آنتن ماهواره و کامپیوتر نمی نشیند
    اینجا همه چیزش قشنگتر و ملموس تر از همه چیز دنیای بیرون از اینجاست
    هیچ چیز مجازی توی این شهر وجود ندارد
    همه چیز حقیقی و زیباست
    صدای گریه و هق هق نمی آید , صدای شکستن بغض های بسته , سکوت خلسه وار شب را نمی شکند
    صدای کوبیدن نوک انگشت ها به دکمه های سخت صفحه کلید , گوش مادری را نمی آزارد و نور های مصنوعی پشت شیشه های مانیتور , چشم های دختر جوانی را تار نمی کند ,
    اینجا توی همه خانه ها , از سی دی به جای زیر گلدانی استفاده می شود و تلویزیون و مانیتور تبدیل به اکواریوم شده است
    آدم های توی این شهر , معنی دروغ را نمی دانند
    تا به حال شیشه هیچ اتاقی نشکسته است و هیچ دری هیچوقت در انتظار کسی تا صبح , نیمه باز نمانده است
    پنجره اتاق را می بندم ,
    شعله شمع بی شرم و صمیمی , برایم می رقصد
    صدای زمزمه گوشنوازی از دور به گوش می رسد
    هنوز دلم می خواهد بنویسم
    نرم نرمک , خواب , در آغوشم می کشد
    اینجا ...
    همه چیزش ...
    جور ..
    ............. دیگریست .



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 10:36 صبح )