مرکّب دانشمندان با خون شهیدان سنجیده شد، پس بر آن برتری یافت . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
رسم زندگی - بهترین شمایید !
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
: جستجو
اوقات شرعی

  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 82
  • مجموع بازدیدها: 55796
    » درباره من
    رسم زندگی - بهترین شمایید !
    امین

    » پیوندهای روزانه
    عکس دخترای ناز خارجی [642]
    بهترین لینک ها برای ایرانیان [159]
    مدیســــــــــــــــــــــــا [112]
    All In Oneَ [69]
    عطر یاد تو [157]
    [آرشیو(5)]


    » آرشیو مطالب
    آرشیو مطالب
    بهار 1386
    پاییز 1385
    تابستان 1385

    » لوگوی وبلاگ


    » لوگوی لینک دوستان


    » وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
    » طراح قالب
    »» رسم زندگی

     

    کبوتر , با آن پاهای پر اندود
    با کاکلی بر سرو طوقی بر گردنش
    اوج می گرفت و شاد از آزادی اش
    بالا و پایین می رفت در آسمان آبی
    بالا , پایین
    صدای بر هم خوردن بالش
    گوشنواز بود و آرام بخش
    پرپرپرپر ... پرپرپرپر
    کبوتر , بی پروا و گستاخ
    در فرودی بی مهابا و شتابان
    با سر ,  محکم خورد به دیوار سیمانی
    تق ...
    تماشایش هم درد داشت
    اینکه در اوج آزادی و شادی ضربه ای بخورد به تنت
    ضربه هر چقدر کوچک , عمیق می شود و دردش هر چه قدر کم
    بزرگ می شود و کاری تر
     درک درد عمیقش , کار هیچ بیننده و شنونده ای نخواهد بود
    اینکه کسی می گوید :
    - می فهمم .
     شاید دروغی باشد مصلحطی و ناگزیر
    کبوتر با سینه نرمش , فرومی ریزد روی کف داغ آسفالت خیابان
    دو بالش باز و سرش تابیده به عقب
    سعی می کند بلند شود , چه تقلای بیهوده ای
    ما آدم ها , بعد ضربات اینچنین , که سر و تن روحمان را می کوبد به آسفالت داغ حقیقت های تلخ زندگیمان ,
    بلند شدنمان افسانه ای بیش نیست ,
    چه رسد به کبوتر طوقی دل نازک شکسته بال ...
    قطره های سرخ و درشت خون , بر پیشانی کوچک و سفید کبوتر
    به شکفتن گل سرخی می مانست در میان سپیدی برف
    چشمانش دو دو می زد
    بالهایش را تاباند و نیمه کاره ایستاد
    گردنش تا خورد به عقب
    انگار داشت دعا میکرد یا آسمان را به کمک می خواند
    عقب عقب رفت
    قطره ای سرخ , داغ تر از تمام داغی های آسفالت کف خیابان
    چکید روی زمین
    تالاپ ....
    به گمانم استخوان های کوچک و نازک گردنش , شکسته بودند
    بق بقو ... بق بقو
    پر از بغض و تسلیم , پر از علامت سئوال
    آسمان هر چقدر که بزرگ هم باشد , باز دیواری هست که بکوباندت به حقیقت تسلیم
    آسمان رویای آدم ها , دیوار ندارد
    اما , لحظه ای که قطره خونی داغ و سرخ , می چکد به روی گونه ها
    تازه می فهمد که از رویا تا واقعیت , دیوار سیمانی سیاهی بیشتر فاصله نیست
    گردنت می شکند و قلبت و الماس یکدست هستی ات , همه با هم
    و دانه دانه می چکد , زلال و گرم به روی گونه هایی که زمانی بوسه گاه رویاهایت بود
    کبوتر تسلیم آغوش خیابان می شود
    لحظه ای قبل از بستن پلک هایش , تصویر خودش را می بیند بر فراز بی کران آسمان
    شاد و بی پروا و آزاد
    چه می شد اگر دیوار سیاه سیمانی , آرزوهای نافرجامش را به سقوطی همیشگی مبدل نمی ساخت ؟
    زندگی همین است
    چه برای من و تو , چه برای کبوتر طوقی
    تکان های خفیف اندام سفید کبوتر , نشان از دل کندن سختش از تمام داشته هایش می دهد
    عشقش , لانه اش , دانه های روی پشت بام و حوض کوچک خانه قدیمی
    از پرواز تا سقوط همین قدر راه بود که کبوتر رفته بود
    ساده و سخت
    گربه ای سیاه از جوی آب می خزد بیرون
    چشم هایش بدون هیچ جستجویی اندام سفید کبوتر را نشانه می کند
    دو قدم نیم خیز و آهسته با سری پایین
    و بعد قدم های تند و مملو از شهوت گرسنگی
    همیشه اینطور شروع می شود
    خسته و نحیف و نومید افتاده ای که  کسی از در می آید
    با لبخندی و واژه هایی عطر آلود
    تو شکسته ای از رسیدن به بن بست آرزوهایت
    و او خوب می فهمد که طعمه ای لذیذ تر از تو برایش پیدا نمی شود
    با اشاره ای کارت تمام است , و هستی ات و هر آنچیزی که داشتی و نداشتی
    گربه چند لحظه با چشمان دریده اش کبوتر افلیج را می نگرد
    کبوتر چند بار در نهایت نومیدی بالهایش را می زند به هم
    گربه , می جهد و در آنی , گردن شکسته و باریک کبوتر , میان دندانهای تیزش جا خوش می کند
    تمام می شود
    گربه با طعمه امروزش می رود به تاریک ترین زیر پل های جوی های متعفن ,
    و چند پر سفید به جای می ماند و چند قطره خون خشک
    ساعتی بعد هم هیچ
    هیچ هم بر جای نمی ماند
    کدام مقصرند ؟
    کبوتری که پرواز می کند در آسمان زنده بودنش ؟
    یا دیوار سیاهی که رشد کرده از سنگریزه های حقیقت های تلخ فراموش شده ؟
    و یا گربه ای که شهوت گرسنگی چشمان عطوفتش را کور کرده است ؟
    به راستی که هیچکدامشان
    زندگی , ترکیبی از زشتی ها و زیبایی هاست
    که هیچکدامشان دینی به گردن هم نخواهند داشت
    ...



    نوشته های دیگران ()
    نویسنده متن فوق: » امین ( یکشنبه 86/1/12 :: ساعت 10:36 صبح )