التماست نمیکنم!
هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من
خواهی شنید !
تنها مینویسم: بیـــــــــــا!بیا و لحظه ای کنار فانوس
نفس های من آرام بگیر!
نگاه کن! ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است!
اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش?
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خوابهای تو میسپردم!
حالا هم ? به چراغ همین کوچه کوتاهمان قسم!
بارش قطره ای از ابر بارانی نگاهم کافیست ? تا از
تنگه تولد ترانه عبور کنی !
اما? تو را به جان نفسهای نرم کبوتران هره نشین !
بیا و امشب را
بی واسطه سکسکه های گریه کنارم باش!
مگر چه می شود?
یکبار بی پوشش پرده باران تماشایت کنم؟هـــــا؟
چــــــــه میشود؟؟؟