یک نفر از اهالی دیروز
ساده اما پر از شتاب حضور
جاده ها را یکی یکی گم شد
و من از روشنای بین افق
سبد سرخ سیب را دیدم
- که میان تلاقی خورشید
با دو دستی که از عطش پر بود -
بوی باران به جاده می بخشید!
???
در گیرو دار رنجی عظیم..
قلبم را به فراموشی می سپارم...
تا خودم را از یاد نبرم....!